سه‌شنبه


یک کودک در خطر است

در خانه‌ای که نمی‌‌دانم کجاست

.

.

.

من در فکر ِ شب شدنم

که کاغذ در هوا پرواز می‌کند

.

.

.

و نمی‌‌دانم که بیدارم یا نه

.

.

.

یک جفت دستکش ِ گرم می‌خواهم

.

.

وقتی‌ که او نیست

...

متن از خودم

۶ نظر:

غزلک گفت...

من یک جفت دستکش ِ گرم می‌خواهم...
وقتی‌ که او نیست...
من این جمله رو حسش کردم...
مرسی ثمین...مرسی ثمین من...
دوست دارم!:)

محسن گفت...

آهان.متن از خودته.من دارم به عکس نگاه میکنم.خوبه.خونده بودمش قبلا.مستدام باد قلمت

هادی (دست یخی) گفت...

ذهنم یخ می زند

وقتی دستی نیست...




دست های یخی ام را بی خیال...

هادی (دست یخی) گفت...

ذهنم یخ می زند

وقتی دستی نیست...




دست های یخی ام را بی خیال...

عليرضا ب. گفت...

واسه دلم كه دستكش پيدا نمي كنم!

عليرضا ب. گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.