یک کودک در خطر است در خانهای که نمیدانم کجاست . . . من در فکر ِ شب شدنم که کاغذ در هوا پرواز میکند . . . و نمیدانم که بیدارم یا نه . . . یک جفت دستکش ِ گرم میخواهم . . وقتی که او نیست ... متن از خودم
یک کودک در خطر است
در خانهای که نمیدانم کجاست
.
من در فکر ِ شب شدنم
که کاغذ در هوا پرواز میکند
و نمیدانم که بیدارم یا نه
یک جفت دستکش ِ گرم میخواهم
وقتی که او نیست
...
من یک جفت دستکش ِ گرم میخواهم...وقتی که او نیست...من این جمله رو حسش کردم...مرسی ثمین...مرسی ثمین من...دوست دارم!:)
آهان.متن از خودته.من دارم به عکس نگاه میکنم.خوبه.خونده بودمش قبلا.مستدام باد قلمت
ذهنم یخ می زندوقتی دستی نیست...دست های یخی ام را بی خیال...
واسه دلم كه دستكش پيدا نمي كنم!
ارسال یک نظر
۶ نظر:
من یک جفت دستکش ِ گرم میخواهم...
وقتی که او نیست...
من این جمله رو حسش کردم...
مرسی ثمین...مرسی ثمین من...
دوست دارم!:)
آهان.متن از خودته.من دارم به عکس نگاه میکنم.خوبه.خونده بودمش قبلا.مستدام باد قلمت
ذهنم یخ می زند
وقتی دستی نیست...
دست های یخی ام را بی خیال...
ذهنم یخ می زند
وقتی دستی نیست...
دست های یخی ام را بی خیال...
واسه دلم كه دستكش پيدا نمي كنم!
ارسال یک نظر