با حرفت دل ِ من شکست
درست مثل ِ همان کودک ِ ۱۰ ساله که میخوانی یم
امروز در نقاشی یم،خورشید را صد بار میکشمو پاکش میکنم
جایش بر کاغذ میماند اما.
.
.
آسمان را سیاه میکنم
ستارهای نمیکشم
باران را چرا.
آن هم با ضربهها ای که کاغذم را سوراخ میکنند...
آخر هم خط خطی خواهم کرد همه اش را
مُچاله میشویم هر دویمان
و خیس
یس
س
.
.
.
۳ نظر:
Akheyy .. Iknow SiS :* :* :*
عالی بود
اولیت باره که تونستم به نوشتت تکیه کنم
خیلی خوب نوشتی و پر حس
خوشم اومد
قلمت پیشرفت زیادی کرده
همچنین احساست
آخي . بد جور قشنگ بود . گريه آور بود مخصوصا اين تيكه ش :
آن هم با ضربهها ای که کاغذم را سوراخ میکنند...
حستو كامل متوجه شدم .
ارسال یک نظر