
آخر او هم گوشی برای حرفهای من ندارد! اگر میداشت... اگر میداشتم... اگر میداشتیم... . . . من:پاورچین پاورچین به اتاقش میروم. من را نمیبیند! دردم را هم... شالگردن ِ صورتیَم را که با باد، در ارتفاع ِ کمی از زمین...به زیبایی میرقصد... نمی بیند! دستهای خیس ام... هیچ کدام را... . . . و آن وقت...تو : حتی پنجره را باز کردی و از تهِ دل خندیدی ،دستهایت را باز کردی و چرخیدی... من هم دلم خواست ،دلم خواست "تو" باشم. بچرخم،بلند بلند بخندم... اما نشد. اکنون دستهایم خیس تر است...حتی آن صورتی ای که زیبا میرقصید از حرکت باز ایستاده و رنگش هم حتی ُپر رنگ تر شده... . . . ندیدی ؟ متن از خودم
۳ نظر:
متنتو قشنگ تونستم تصور کنم...
قشنک تصویرش رو ساختم...
دوست داشتم...:)
دیدم و خواندم
خوب شروع کردی ولی مطول بودن هیچ گاه تاثیر موجز بودن را در اثار این چنینی ندارد. در مجموع خوب بود موفق باشی
ارسال یک نظر