صدامو میشنوین؟!!


-سلام

-با شمام

-صدامو میشنوین؟!!...

پشتش به من است و همه‌جا تاریک، من فقط سایه‌ای از او را میبینم...

او بر روی تکه سنگی‌ نشسته و دستش را زیر چانه ا ش زده است.

درست مثله مجسمه ی مرد متفکر اثر آگوست رودن...

اما وقتی‌ که از زاویه‌ای دیگر آن را ببینی‌، نه آن زاویه‌ای که در کتابهایمان دیده ایم...

.

.

.

-ببخشید آقا...

-ببخشید با شمام...

-می‌شه لطفا به حرفم گوش بدین(با صدای بلند گفتم چون فکر کردم ممکنه گوشش سنگین باشه)

.

.

.

-خیلی‌ دلم می‌خواد باهاتون صحبت کنم

-دلم می‌خواد کلی‌ "سوال" بپرسم

-کلی‌ "چرا" تو ذهنمه

-می‌شه لطفا؟

.

.

.

و من جوابی‌ نشنیدم...

با اینکه مجسمه نبود و من می‌تونستم زنده بودنشو حس کنم

ولی‌ با مجسمه فرقی‌ نمیکرد

من هم...

به او پشت کردم

و رفتم

رفتم...

اما به او گفتم که باز بر خواهم گشت

ولی‌ باز هم "هیچ" نگفت

.

.

.

و من قصد دارم که وقتی‌ دیگرباز بیایم

شاید که ...


متن از خودم

هیچ نظری موجود نیست: